قرنطینه

زیر آسمان آشوبی عظیم برپاست ؛ اوضاع از این بهتر نمی‌شود. [مائو]

Archive for مارس 2010

پایانی بر بی سردی ِسرمای 88

Posted by qarantineh3 در مارس 20, 2010

عکس ها از : قرنطینه

Posted in Uncategorized | 8 Comments »

فیلمدونی/ باکس21/ Body Double_ Brian De Palma_ 1984

Posted by qarantineh3 در مارس 16, 2010


زي مووي يا به قول پژمان نامي بي مووي اي از «دي پالما»يي که شاهکارهايي مثل » راه کارليتو» و «تسخير ناپذيران» را در کارنامه اش دارد!

اگر خودم تا به آخر فيلم را به چشم نمي ديدم حرف رفيق ِ فيلم شناسم را باور نمي کردم که فيلم دروگر هرچي تمشک سال ساختش بوده است! يک فيلم دهه هشتادي ِ ناب مختص دههء پربارش!!

انبوهي از سوتي هاي معرکه و درخشان که تا پيش از اين گمان مي کردم فقط در سينماي وطني تا اين حد نابلدي و بلاهت در فيلم سازي مي تواند عمق داشته باشد!
اگر مي خواهيد از خرخنده زدن به روده درد بيفتيد نيازي به ديدن فيلم هاي چندهزارتومني ِ پرده هاي طهران يا استندهاي رنگارنگ درياني ها نيست. اين فيلم تامين کنندهء هر آن چه از شاد شدن را بخواهيد يکجا باهم دارد!

روزگاري «امين حيائي» بازيگر پراستعداد و خلاق سينماي زي، هنوز در همان چهارديواري هاي بسته مي درخشيد اما اين جا خود بازيگر ِ نقش اول يک تنه وظيفهء ريدن به فيلم را ادا مي کند و هيچ رقيبي را هم از جمله خود کارگردان به بازي راه نمي دهد. هرچند شخص «دي پالما» با آن تريدن در خط فرضي هاي بي نظيرش و کات هاي به جايش خصوصن در چينش صحنه هاي اکشن در رقابت با بازیگرش سعی می کند هيچ کم نیاورد!

داستاني که مثلن قرار است هبلي باشد و هبل مخاطب را برانگيزد با ملغمه اي از ژانر پليسي-معمايي در ميکسري بدون تيغه انداخته شده که حاصلش کمدي اي ناخواسته و تو در توست که سر و تهش مهم نيست و فقط کنار هم قرار گرفتن مجموعه اي از عوامل ِشديدن اين کاره، موجبات اوقاتي مفرح را براي بيننده اش فراهم مي آورد!

توصيه براي زي بازان : در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست. في الفور فيلم را تهيه کنيد. خود ِ کره مي باشد لاکردار!

تحشیه بر متن : دوستان ِهبلگرای گرامی اگر بنده قلی می دانستم که قرار است روزی ده کلیک را اختصاص بدهید به سرچ فالوی تینتو برس و زهره و منوچهر ِمیترا فراهانی و وبلاگ را با این نیت ِهبل مسلکی کلیک می کنین که زودتر از این ها کارای بهتری می کردم! نه؟!

Posted in Uncategorized | 4 Comments »

فیلمدونی/ باکس20/ به رنگ ارغوان_ ابراهیم حاتمی کیا_ 1383

Posted by qarantineh3 در مارس 15, 2010

فيلمي کج و کوله و بدقواره با سوتي هايي قابل توجه در فيلم نامه و پرداخت که آدم را بيشتر ياد فيلم-جوات هاي برادران ِارزشي-پشمکي ِنيمه دهه هفتاد مي اندازد.
فيلم به تنها چيزي که شبيه نيست رنگ ارغوان است و بيشتر به رنگ ِان روان مي آيد!
از کسي که ديالوگ هاي حاج کاظم و سلحشور را با آن ظرافت و دقت نوشته بود ديگر خبري نيست و کار را به جايي رسانده که خلوت معاشقهء حاج کاظم با فاطمه در اين جا به تکه پراني هاي فوق ابلهانه اي مثل عنکبوت و دلقک بين دختر و پسر فيلم مبدل شده است!
به گمانم آن باران صالح که به عنوان مشاور فيلم نامه در تيتراژ ازش نام برده شده اصلاو ابدا بروبکس ِِوزارت نباشند چرا که استعداد هرکس با هر شغلي از خانم ِچيستا يثربي در نوشتن اين ديالوگ ها بيشتر است.

فقط حيف از موضوع فيلم که نافرم حرام شده است. به نظرم اصولن ايدهء عاشق شدن ِمامور ِمعذور و زير پا گذاشتن ِوظيفه و تکليف در حين ماموريت و گرفتار بند دل شدن، جذاب و به خودي ِ خود دراماتيک است اما اين جا حسابي تا آن جا که جا داشته،  تريده شده است توش!

براي دوستاني که فيلم نامه را بي عيب ديده بودند دوسه نکته را فقط اشاره مي کنم که به گمانم همه اش مثنوي ِصدمن کاغذ مي شود. يکي اين که اگر برادر مامور ما مي داند که قرار است لو برود وقتي آمارش را دختر دارد به پدرش مي دهد چرا مي نشيند سماق مي مکد و نمي رود براي ماستمالي؟

دو اين که اين پسره قصه تا اين اندازه آي کيو جلبک مي باشد که لهجهء زاقارت ِفرخ نژاد را نمي فهمد و متوجه نمي شود گروگان ِکيست؟

سه اين که يک صحنهء فوق اکشن در مي گيرد و صدتا تير از مسلسل هاي خوف تر از يوزي دارد شليک مي شود و در و پنجره مي شکند و يک نفر مي ميرد اما هيچ کس حتا يک نفر هم نمي فهمد؟!! آن هم در يک خانهء بر ِگذر در دهاتی کم جمعيت و خلوت و ساکت؟!! کک کسي هم نمي گزد؟!! نکند جماعت دهاتي ِما هم عمرن فضول نيستند و کاري به کار ِکسي ندارند آن هم درست راجع به دانشجوهايي که اهل دهات چشم ديدن شان را هم در فيلم ندارند؟!!

يک احمق ديگر هم بود : فيلم يک مهرداد ضيايي ِفوق احمق دارد که با آن مثلن رشتي بازي اش بيشتر تبديل به هجو ِهجو ِشيرفرهاد برره شده است!

نفوذ عوامل نهضت.آزادي در دستگاه.امنيتي :  فيلم يک رضا بابک ِقابل تحمل و معقول دارد که به شدت شبيه مهندس بازرگان شده است. از آن جا که قبلن هم در سریال دکتر قريب، مهندس بازرگان را رضا بابک خوب پياده کرده بود، پيشنهاد مي شود کماکان در همين نقش ِمهندس بازرگان ادامه دهد کارش را!

هبل امنيت : صحنه هايي که فرخ نژاد مثلن دارد درد عشق مي کشد با آن تالاپ افتادن هاي روي تخت و له له زدن هايش آدم را بيشتر ياد هبلکاري هاي کارکترهاي ايتاليايي مي اندازد که در آخور و زيرشيرواني هرجای دیگری که گیرشان بیاید، هبلگري مي فرمايند!

توقیف؟! : جدن این خزعبل توقیف داشت؟ ما داریم کجا زندگی می کنیم؟ تو رو خدا دستگاه.امنیتی ِمارو ببین!
به قول شهیار : where did u stay brother?

Posted in Uncategorized | 9 Comments »

فیلمدونی/ باکس19/ In Bruges_ Martin McDonagh_ 2008

Posted by qarantineh3 در مارس 14, 2010

1.قصهء فيلم دربارهء دو دوست جاني ست که براي کشتن کشيشي راهيِ منطقه اي در بلژيک به نام «بروژ» شده اند. وقتي عمليات انجام مي شود، دوست جوان تر که تازه کار است کودکي را که پشت سر کشيش در کليسا مشغول دعاست، اشتباهن مي کشد و رئيس که از موضوع مطلع مي شود، دوست ديگر را مامور کشتن قاتل کودک مي کند، چرا که آن ها در قوانين شان کشتن کودک را جرم بزرگي مي دانند که مجازاتش مرگ است.

با سرپيچيِ نفر دوم از انجام اين قتل، خود رئيس عازم «بروژ» مي شود و طي يک تعقيب و گريز نفس گير بالاخره موفق به قتل جوان کودک کش مي شود اما در شرايطي که خودش هم ناخواسته مرد کوتوله اي را که پشت طرف ايستاده بود، به قتل مي رساند و سرانجام به سبک ياکوزاهاي ژاپني خودش را هم با تير مي زند و قانون را براي همه به اجراء در مي آورد.

2.فيلم روايتگري بي همتا از زنده گيِ کمديِ ابسورد دو آدمکش است که هرکدام با هرنوع جهان بيني اي که دارند کاملن شکست خورده و آويزان اند. يکي که سن اش پائين تر است شروشور جواني و دنبال داف افتادن و شاخ و شانه براي مردم کشيدن و اين هاست اما باز هم محکوم به فناست و دومي هم که سن بالاتري دارد و کمترين تحرک را، نهايتن کتابي ورق مي زند و آبجو مي زند، گويي تقديرش جز به آغوش مرگ تاختن نيست.

3.رابطهء اين دو کارکتر شباهت غريبي به ولاديمير و استراگونِ «بکت» دارند. جالب آن که هر دو ايرلندي اند و دارند از دابلين مي آيند. جنس ديالوگ ها و مدل رفتاري شان و اصلن پوچيِ مزخرفي که در آدمکشيِ شان دارند، حال و هوائي بکتي دارند. خودِ فيلم هم مي تواند يک «در انتظار گودو»ي با تعقيب و گريز باشد که دارد در امروز قلب اروپا اجرا مي شود.

4.بحران فقر، بحران بي هويتي، بحران بت واره گی ِکالاها، بحران مصرف مخدر و مسکن هاي فيل کش، بحران قاچاق ِدراگ و انسان، بحران آدم کشي و نمونه هاي کثيري از اين دست دارد در روزهاي «قشنگ» کريسمس و در شهري «توريستي و زيبا» زيرِ سايهء دموکراسيِ غربي رخ مي دهد.

5.»کالين فارل» فيلم مثل هميشه خوب است. عجيب شيفتهء «برندن گليسن» شده ام. دومين فيلمي ست که از او مي بينم بعد از بازيِ درخشانش در «ژنرال» جان بورمن. نفس حضورش در قاب، انرژي بخش است خصوصن آن اداهاي پر از ريزه کاريش و بازيِ قهارانه با ميميک چهره اش در لحظهء جان دادن بعد از سقوط برروي سنگفرش خيابان.

6.ديالوگ انتخابيِ اول : بلژيک به چي معروفه؟ به شکلات هاش و تجاوز به بچه هاش! البته شکلاتاشو درست کردن که بشه با اونا به بچه هاش تجاوز کرد.

7. ديالوگ انتخابيِ دوم: (پلاني که از فيلم حذف شده) نفر اول : وقتي مردم با هم س.ک.س دارن معنيش اينه که اونا  خوشحالن!
نفردوم:نه! معنيش خوشحال بودن نيست، معنيش اينه که اونا فقط باهم س.ک.س دارن.

Posted in Uncategorized | 2 Comments »

فیلمدونی/ باکس18/ مهرجویی، کارنامهء چهل ساله_ مانی حقیقی_ 1384

Posted by qarantineh3 در مارس 12, 2010

شب گذشته داشتم با رفيق ِادمونتون نشينم گپ مي زدم که صحبت از رويکرد مهرجويي به دنيا و پيرامونش و خب طبعن اين فيلم که گذري ست برچهل سال فيلم سازي ِاو پيش آمد. با مرور کوتاهي بر خاله زنکي هاي اشاره شده در فيلم به رفتارها و عملکردهاي مهرجويي، به حرفي که در ايام جشنواره درباره اش زده بودم، بیشتر پي بردم! بعد به نتيجهء ديگري هم رسيدم که اين بابا زندگي را نکرده است بلکه زندگي را، خواهر و مادر زندگي را، رسمن و عملن گئيده است!!

فيلم در تايمي بالغ بر صددقيقه مروري دارد بر کارنامهء مهرجويي در چهل سال ِکاري اما همهء فيلم ها را بررسي نمي کند، بلکه آن ها که نامي ترند و يا پرحاشيه تر. در خصوص برخورد با منتقدين (ميکس)، در خصوص درگيري با حاکميت پهلوي و جمهوري اسلامي (دايرهء مينا و بانو) و درخصوص امر اقتباس از ادبيات (درختِ گلابي)، در خصوص تعهد اجتماعي ِفيلم ساز (اجاره نشين ها و سنتوري)، در خصوص زنانه گي وبررسي موقعيت ِزن در خانواده ايراني (ليلا)، اين فيلم ها را مرور مي کند و در کنار اين ها به نوع نگاه و جهان بيني ِمهرجويي و شيوهء زيست او موشکافانه نظر مي اندازد و برخي از خاطرات و رفتارهاي او را به ديدهء عموم مي گذارد.

فيلم سعي شده به شيوه اي پاپيولار و سرخوشانه تهيه شود. ريتم مناسبي دارد و کشش لازم را داراست با اين تفاوت که در يک سوم ابتدايي ضرباهنگ ِ آن کولاک مي کند و ايده هاي جذاب و خاله زنکي هاي آن بهتر و بيشتر است اما دو سوم بعدي با اين که نکته هاي ريز و درشت زيادي دارد به جذابيت پارت نخست ِآن نيست. هرچند حرجي هم نيست و ايرادي بر آن نمي شود گذاشت چون تايم فيلم تا همين جا هم براي يک مستند دست ِخالي که فقط مجموعه مصاحبه هايي ست با نماهاي بسته از آدم هاي مرتبط به کارکتر محوري و خود او، کافي نبوده. چرا که اين آدم و زندگي ها و کارهايي که کرده حالا حالاها جا براي کار داشته و دارد…

نکتهء اول : مهرجويي حتا اگر لحنش را هم گاهي گزنده مي کند، کماکان پرسشگر و جستجوکننده است و نه پاسخگو و نسخه پيچ. کافي ست نگاه کنيم به مرور تاريخ اويل دهه پنجاه از نگاه او که مدام مي گويد نمي دانم و نمي دانم که چطور بود و چرا؟ اما همهء ماها و مردم در آن روزها شاد بوديم و سرحال و در حال خوش گذراندن اما نمي دانم و نمي دانم چرا الان آن حس و حال ها را نداريم؟

نکتهء دوم : فيلم يک انيميشن ِخداوندگار دارد با عنوان ِپرمحتواي ِ»انفجار مخملين» که به کل فيلم مي ارزد و ديدن چندبارهء آن واجب عيني ست. ماني ِحقيقي (البته «ماني جان» در کلام باغبان ِشکم گرد ِيک مجله!!) وقتي نامهء مخملباف به بهشتي را براي زدن ِزيرآب ِاجاره نشين ها، براي مهرجويي مي خواند، در يک کارتون بسيار ساده مخملباف با تيپ ِمکتبي ِدهه شصتش با نارنجک هاي بسته به خود در بغل مهرجويي ِسرخوش و در حال ِکشيدن ِسيگار مي پرد و در پي ِانفجار، هاله اي از ذغال دورش را مي گيرد و مهرجويي با خونسردي خود را مي تکاند ومخملباف ِکت شلوار پوش ِپاپيون زده را از زير ِذغال ها بيرون مي آورد و از تنش جدا کرده و به زمين مي اندازد که او هم با سرعت به سمت فستيوال هاي غربي مي دود و مهرجويي ِآرام کماکان در حال سيگار دود کردن بااو باي باي مي کند!!

نکتهء سوم : فيلم همان طور که گفتم در کل يک مستند ِآبرومندانه و ديدني و سرگرم کننده است ولي يک بخش هايي که هم ريتم را خراب کرده و هم اتمسفر ِفيلم را ترمال مي کند، مربوط به چرت گويي هاي منتقدان مثلن صاحب نام ِايروني ست که مزخرف ترين خزعبلات را رديف مي کنند. از مسعود فراستي ِ تينيج باز که ليلا را فيلمفارسي مي داند تا هوشنگ مشنگ ِگلمکاني که گيرش به کارکتر ِاول درخت ِگلابي اين است که بهتر بود محمود شايان با ميم ازدواج مي کرد و از دست زن و بچه اش فرار مي کرد و بعد به باغ پناه مي آورد(!!؟) و يا احمد گامبو طالبي نژاد که حضور اميد روحاني را پشت در توالت کارگردان ِ ميکس توهين به خودش و دارودستهء بافضليت منتقد جماعت ايروني مي داند(!) و عقده وار داد مي زند که امید روحاني براي جلوي دوربين رفتن حاضر است تن به هرکاري بدهد! و يا نگاه کنيد به پرت و پلاهاي مجيد مازوخيست ِاسلامي که گير داده است به استفاده از موزيک پاپ ِافتخاري براي ليلا که در حد فيلم سازي به قدوقامت ِمهرجويي نيست(!!) که البته با سينک ِ صداي ِقطعهء مشهور باخ در هامون روي سکانس ِچاي دم کردن ِليلا جواب مناسبي را ماني حقيقي به او داده بود! حالا شانس آورديم که نسل گل و بلبل بيرجندنژاد و لاهيج خطه و غيره به زر و زور کشانده نشده بودند!

اشارات زنانه و فوق ِجذاب : اولي تحليل گلي ترقي ست از کارکتر ليلا که عمل او را به درستي و به زيبايي يک حرکت سادومازوخيستي ِلذت بخش براي شخصيت ِليلا مي داند. دومي هم تحليل خود ليلا حاتمي بود از کارکتر ِليلا که اين جنس رفتار را به شدت زنانه دانست و گفت اگر اين کار را زن انجام مي دهد براي اين است که خودش را در جايگاه مظلوم و ستم ديده مي گذارد تا با آن بتواند نظر مردش را جلب کند و پوئني باشد براي امتياز گرفتن از او.
خب وقتي اين همه از زنانه گي حرف مي زنيم دقيقن همين دو موضع گيري کافي نيست براي درک مفهوم ِزن؟!

ديالوگ برتر اول : مهرجويي : منتقدين ِ ما يه مشت آدم بي سوادند که هيچي بارشون نيست!

ديالوگ برتر دوم : خسرو دهقان (با خونسردي، سعهء صدر و انگار که حرفي پذيرفته را مي زند) : خب ببينيد طالبي نژاد آدمي روستايي ست و هر آن احتمال دارد که سر شوخي اي ورداره با بيل پشت ِکمر شما بزنه بي جهت! اصلن ازش بعيد نيست!

دیالوگ برتر سوم : مهرجویی در جواب توقیف بانو توسط ِانوار : آخه آدم باید همش مراقب این باشه که یه آدمی که آی کیو ش از تو خیلی کمتره یه تخیلی راجع به فیلمت نکنه دوباره؟!

خاله زنکي ِرديففففف : کم نبودند اما اولي وادار کردن دوستان به درآوردن ِصداي حيوانات با توجه به شباهت هرکس به حيواني در مهماني ها توسط مهرجويي بود. ديگري ملحفه پوش کردن دوستان به سرکرده گي ِداريوش خان (به لفظ گلي ترقي) و رفتن سر پشت بام با شمع در دست و ترساندن مردم ِدرخواب!

کف کردم : آقا من يکي چارشاخ مانده بودم که اين سهراب خان ِسپهري چه مي کرده است با اين همه لاشي بازي هاي مفرح!! اين همه ادا و اصول و جنغولک و مسخره بازي از اين آدم من يکي را حيران ِخودش کرده بود!

error :  بالاخره هر شبي و مجموعه اي error هاي مختلفي مي تواند داشته باشد از دهات هاي دور و نزديک که خب کسي براي آن ها دعوت نامه نمي فرستد!! اولي آن جوان حالا پنجاه سال شدهء به خيال خودش تيزوبز ِاصفهاني بود که تي-شرت صورتي اش رنگ ِسوتين ِدخترهاي تازه بالغ بود و ديگري يک موجود ِمرزنشين ِبود که تازه از فرنگستان دوبي آمده بود با يک دستمال يزدي ِيک متري آويزان از گردنش که بيشتر آدم را ياد آبدارچي هاي بادنجان دورقابچين ِفيلم هاي دوزاري ِجنگ مي انداخت!
راستي آن دو.جنسي ِصداقشنگ و گروهش را چرا نياورده بود؟!

Posted in Uncategorized | 6 Comments »